loading...
گام به گام از سراسر اینترنت
لیلا بازدید : 1 یکشنبه 04 اسفند 1392 نظرات (0)

پدر یعنی ...

هر کس به میزان شناختی که از پدرش دارد مفهومی از او در ذهن خود ساخته است  .غیر از کسانی که مانند من پدرشان را در کودکی از دست داده باشند ، از نظر  خیلی ها پدر یعنی شناسنامه ، یعنی پشت و اصل یعنی نام و  نسب . ولی از نظر من پدر تنها یک واژه است پدر برایم خود شناسنامه است ، شناسنامه به معنای دقیق و لفظی آن. اما این پدر تا زمانی برایم پدر بود که هنوز بزرگ نشده بودم و دنیایم کوچک بود. وقتی وارد دبیرستان شدم دیگر وجود چنین معنایی در ذهنم قابل قبول نبود ، برای همین دنبال پدر را از بازماندگان گرفتم تا معنای دقیق تری از پدر را دریابم. خاطرات مادر ، مادربزرگ و پدر بزرگ به تصویر خالی پدر در ذهنم روح می داد . کم کم فهمیدم خلاء نداشتن پدر در همه این سالها ، در حسرت آن نگاه هایی که رویدادهای پدرانه دیگران را کنکاش می کرد چیزی از پدر بودن دیگران کم نداشت .پدر ذهن من  در مهربانی و دلسوزی و عشق به فرزند نسبت به پدر دیگران چیزی کمتر نداشت.اما تقاوت نداشته پدر من با پدر دیگران  رفته رفته این سئوال در ذهنم ایجاد کرد که چرا دیگران پدر دارند و من پدر ندارم ؟

کشته شدن در راه خدا و حفظ اسلام و جلوگیری از تجاوز دشمنان و صدامیان به میهن خود  جواب هایی نبود که در ذهن کوچکم جا بگیرد به همین دلیل برایم قابل فهم نبود که چگونه یک پدر با شش فرزند که آخرین آنها هنوز به دنیا نیامده است به جبهه جنگ می رود و فرزندانش را رها می کند؟ چگونه یک پدر مسئولیت پدرانه خویش را که کمترین آن را در عمق نگاه پر از اطمینان خاطر و پر امنیت  هم سن و سالهای خودم می دیدم ، رها می کند و به دنبال هدفی دیگر که دیگر پدران شاید به آن حتی فکر هم نکرده باشند می رود .آن هم  برای اطمینان خاطر و امنیت بچه های دیگران .چگونه می شود که او بر خلاف پدران دیگر ما را رها می کند و به رویارویی با دشمن تا دندان مسلح می رود ؟

این سئوال مانند جای خالی پدر سال های سال در ذهنم باقی ماند ، پدری که می توانست باشد اما اکنون نیست.مثالش در ذهنم  مانند عکس دسته جمعی خانوادگی بود که تصویر پدر را از آن قیچی و جدا کرده بودند . وقتی درس می خواندم و تشویق دیگر پدرها را می دیدم دلم هوای تشویق های  پدرانه را می کرد پدری که برایم تنها یک عکس یادگاری بود ، وقتی داشنگاه قبول شدم خوشحالی دیگر پدر ها را می دیدم اما پدر من چیزی جز  همان عکس یادگاری بی حرکت نبود ، وقتی کار  پیدا کردم پدر همان چهره 25 سال پیش را داشت و هیچ تغییر نکرده بود وقتی ازدواج کردم برای خوش آمد گویی بجای پدر، پدر بزرگم را به جایگاه دعوت کردند ، و پدر همان عکسی بود که تنها می بایست روی دیوار به نشانه پدر آویزان باشد .

بعد از مدتی که کم کم فهمیدم روزی من هم پدر خواهم شد بیشتر تشنگی رسیدن به پاسخ سئوال هایم من را وادار به حرکت می کرد .برای همین  در فضای مجازی به دنبال شهیدانی گشتم که نسبت به مسئولیت پدری خود بی اعتنا نبوده باشند، چشمم به نام شهید سید مجتبی صالحی افتاد که کارنامه زهرای کوچکش را در عالم خواب امضاء کرده بود و بدنبال آن شهید محمد رضا حقیقی که در قبر خندیده بود .

کم کم داشتم معنی این جمله که شهیدان زنده اند و نزد خدا روزی می خورند را می فهمیدم . برای اینکه بیشتر این معنا را درک کرده باشم بیشتر و بیشتر از شهید و دفاع مقدس خواندم . هرچه بیشتر می خواندم  بیشتر حضور شهدا را در کنار خانواده هایشان احساس می کردم . اما بلا فاصله این سئوال به ذهنم خطور کرد که آیا همه شهدا دارای چنین رتبه ای بودند یا این حالت مختص معدودی از شهداست که شاید شامل حال پدر من نشده باشد ؟ زمانی زیادی از ایجاد این سئوال  نگذشته بود که بصورت اتفاقی در ویلاگ آقای سید مجتبی هاشمی خاطره ای از پدر شهیدم خواندم که عنوان آن سید همیشه آماده بود ، وبلاگی که نویسنده آن عنوان جامانده را به خود داده بود ، ایشان که در شش ماه آخر حیات پدرم یعنی شهید سید حسین طباطبایی ( فرحناک ) در یک سنگر بودند. درباره پدرم در یکی از نوشته هایشان گفته بودند: "پدر شما سید بزرگواری بود که همه چیز خود را داد تا امروز اسلام پا بر جا بماند ." وقتی از ایشان خواندم که پدرم به ایشان گفته بود : "سید تا چند روز دیگر این عکس مرا در دست دخترم پشت تابوتم خواهی دید" و عملاً این پیش گویی اتفاق افتاده بود ، فهمیدم که شهید یعنی چی ؟ و این جمله امام که فرمودند : "شهادت یک هدیه ای است از جانب خدای تبارک تعالی، برای آن کسانی که لایق هستند."چه معنایی می دهد .

تازه فهمیدم که پدرم همیشه با من بوده و من را در همه لحظه های زندگی ام همراهی می کرده است اما من آنقدر کوچک بودم که حضور او را احساس نمی کردم ، من آنقدر مشغول دلتنگی هایم بودم که حضور پر عظمت او را درک نمی کردم . من از پدر مفهومی ابتدایی در ذهن داشتم ، مفهومی که از کنکاش نگاه کودکانه به بچه هایی که پدر داشتند حاصل شده بود مفهومی که در آن پدر گاهی خندان و گاهی نگران است گاهی هست و زمانی هم دیگر نخواهد بود ، اما پدر برای من دیگر یک عکس روی دیوار نبود ، چیزی فراتر از دیگر پدرانی بود که دنیا دستشان را بسته بود.

 پدر دیگر برای من  پدری همیشه زنده بود که لحظه به لحظه حضورش را در کنارم احساس می کنم .

پدری که گرمای نفس هایش به زندگی ام شور و حرارت می بخشد و عظمت نگاهش باعث می شود تا پستی های زندگی را فراموش کنم .

پدری که دستان مهربانش هر روز که می خوابم و بیدار می شوم مرا نوازش می کند و هر زمان که نگران می شوم مرا آرام می سازد .

پدری که آغوش پر مهرش همیشه تاریخ برای درآغوش کشیدنم به سویم باز است .

پدری که هر گاه او را صدا می زنم جوابم را با لبخندی آسمانی می دهد .

پدری که هرگاه دلتنگ می شوم یادش آرامم می کند و عنایتش به من دلگرمی می دهد .

پدری که واژه ها حتی یارای بیان بزرگی کارش را ندارند چه رسد به مقام و جایگاهش.

پدری که نام بلند آوازه اش من را چنان مفتخر و سرخوش می کند که گویی من خود این مقام را بدست آورده ام .

پدری که به من آموخت انسان باشم و آزاد زندگی کنم .

پدری که جانش را هدیه کرد تا دینداری را به من هدیه دهد .

پدری که لیاقت داشت و خدا شهادت را به او هدیه داد.

پدری که خدا او را پیش خود برد چون او را دوست داشت .

 

سید مرتضی طباطبایی فرزند شهید سید حسین طباطبایی ( فرحناک )


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 54
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 515